امروز بعد از بيست سال توانستم صاف و راحت راه بروم... |
|
|
نوشته شده توسط Administrator
|
جمعه, 04 دی 1394 ساعت 18:22 |
 از سه ماه پيش فقط چهاردست و پا
حركت ميكردم...
زيباترين هديه براي يك پزشك،
لبخندهاي بيماريست
كه گرد و غُبار درد،
آن را از لبهايش دُزديده بوده...
بيمار؛
بيست سال بود كه
ديگر نميتوانستم راه بروم...
از سه ماه پيش فقط
چهاردست و پا حركت ميكردم...
سالها بود نتوانسته بودم بالا را ببينم...
امروز هرچه راه رفتم تا
ببينم دردها و گزگزها برميگردند...
اما نه نيامدند...
من بعد از بيست سال
توانستم صاف و راحت راه بروم...
و امروز تمام دردهائي،
كه در اثر سنگيني و حساسيت جراحي
اين بيمار بر تك تك سلول هاي من و تكنسينم
مستولي شده بود ...
با لبخند زيباي
اين بيمار زُدوده شد...
از شما دعوت ميكنم
با ما در اين شادي سهيم شويد؛
|
لطفا برای نوشتن یادداشت یا وارد سایت شوید یا ثبت نام نمایید |
آخرین بروز رسانی در جمعه, 04 دی 1394 ساعت 18:37 |
تعداد مشاهده مطلب :
9549 |